کوثر جونیکوثر جونی، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

نینی قلمبه

عروسک من هرچی آرزوی خوبه ماله تو

  بهشت همين‌جاست ميان دستهاي تو وقتي به مهر باز مي‌شود براي به آغوش كشيدنم...         ر     گل  مامان            یه عالمه حرف و کلمه و جمله تو ذهنم رژه میره گاهی باهم قاطی میشن و گاهی با نظم و ترتیب کنار هم جا میگیرن .............. برای چی ؟؟؟؟ برای گفتن از دختر عزیزم برای گفتن از حس عجیبم ......... حس مادری........ برای گفتن از تو از تو فرشته کوچیک و مهربونم ......... گفتن از تویی که شاید برای دنیا یه نفری اما برا ی من همه ی دنیایی ....... همه ی دنیا .....
4 خرداد 1392

انتخاب اسم قشنگت

  میخوام برات تعریف کنم که چه جوری شد که اسمت کوثر شد از اون اولی که من وبابایی زندگیمونو شروع کردیم مرتب میشستیم و در مورد نینیمون و اسمش با هم کلی حرف میزدیم.   یه روزخیلی اتفاقی بهش گفتم اگه خدا بهمون یه دختر داد اسمشو کوثر بذاریم؟ بابا هم زودی گفت پس اسم دخترمون کوثر شد و تمام.  چند سالی گذشت این موضوع کاملا یادمون رفته بود.تو بارداری رفتیم یه کتاب انتخاب اسم خریدیم که از اون تو اسمتو انتخاب کنیم. تا وقت گیر میاوردیم میسشتیم کتاب رو ورق میزدیم تا اسم انتخاب کنیم. یه روز که خونه ی مامان جون بودم همینجوری داشتم کتابو ورق میزدم یهو اسم کوثر رو دیدم. یا...
18 ارديبهشت 1392

حمام کردنهای نی نی قلمبه

   چیکه چیکه ، چیکه چیکه آب می چکه از دوش آب داره آب میچکه حالا زود باش برو زیر دوش تا بشی مثل یه دونه موش       شلپ شلوپ آب تنی شلپ شلوپ آب بازی      حالا وقتشه باید لیف بکشی  لیف روی پوست کثیف بکشی      پوستت با لیف و صابون تمیز میشه   اما   کف حموم کف میریزه لیز میشه کف حموم کف میریزه لیز میشه      برای تمیزی مو بزن به سرت شامپو برای تمیزی مو بزن به سرت شامپو     شلپ شلوپ آب تنی شلپ شلوپ هم آبتنی هم آب ...
18 ارديبهشت 1392

مسافرتهای نی نی قلمبه

   آری ، خنده های تـــو بزرگترین ِ آرزوهـــایِ مـن انـد. شادمانه بخــند؛ بگذار تا برآورده شوند ..         اولین مسافرتی که رفتیم شما ٣ ماهه بودی با دوستای مامان رفتیم شمال بدترین سفر عمرمون بود خیلی اذیتمون کردییییییییییییییی انقدر اذیتمون کردی که نرسیدیم ازت عکس بگیریم    این عکسها مربوط میشه به اولین عید شما.اصلا قرار نبود بریم کیش ولی خیلی اتفاقی سر از کیش در اوردیم.شما اینجا ٥ ماهه بودی عسلم.اینجا روز اولیه که تو کیش بودیم.نزدیک ظهر رسیدیم کیش بعد از نهار و کمی استراحت زدیم بیرون.اولین جایی که رفتیم همین&nbs...
18 ارديبهشت 1392

تولد 1 سالگی نی نی قلمبه

  امروز با شکوهترين روز هستي ست روزي که آفريدگار تو را به جهان هديه داد به زمين خوش آمدي فرشته ي مهر و زيبايي  تولدت مبارک         بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ...
18 ارديبهشت 1392

18 ماهگی تا 24 ماهگی نی نی قلمبه

    ایمان دارم که قشنگترین عشق، نگاه مهربان خداوند به بندگانش است، پس من تو را به همان نگاه می سپارم و می دانم تا وقتی که پشتت به خدا گرم است تمام هراس های دنیا خنده دار است ...           مهمترین کاری که این مدت یاد گرفتی خوب انجام بدی  شیطنت و خرابکاریه        این چه شکلیه اخه؟؟؟ تا الان دقیقا ١٤ تا دندون در اوردیااااااا     یه روز صبح به زور نینیت رو نشونده بودی کنارت باهات کارتون ببینه     مشغول بالا رفتن از تخت     اینجا پارک ابشاره یه بعد...
18 ارديبهشت 1392

فکرشو نمیکردم انقدر سخت باشه

  وای اصلا فکرشو نمیکردم اینقدر سخت باشه         اون اوایل خیلی خوب بودی.ولی کم کم شروع کردی به اذیت کردن. شبانه روز  گریه میکردی . اخه کولیک داشتی و کم کم متوجه شدیم که درماتیت هم داری.یعنی به لبنیاتی که من  میخوردم حساسیت داشتی.حدود ٢ ماه از تولدت گذشت تا فهمیدیم.اوایل لپات هی میریخت بیرون و بعد گوشهات و سرت هی پوسته میشد.بعدشم انگاری حسابی خارش داشتی.جوری خودتو چنگ میگرفتی که گوشهات خونی میشد.   یه شب تا صبح از این بیمارستان به اون بیمارستان رفتیم تا اخر سر فهمیدیم نباید مامانی لبنیات بخوره.   بعدش دوباره پرهیز کردنای ما...
18 ارديبهشت 1392

روزهای اول تولد

 دردونه زیبای من ممنونم  به خاطر بودنت در کنار من و به خاطر حس مادرانه ای که توبه من بخشیدی  به خاطر روح لطیف و پاکت چرا که از وجود تو من به تمام زیباییها و حس های قشنگ  مادرانه رسیدم  از وجود توست که معنای واقعی اشک - لبخند و انتظار را فهمیدم  تو با لبخندت بهترین لحظات ناب را به من هدیه می کنی.....  و با گریه ات مرا طلب می کنی و من تمام وجودم را نثار تو می کنم  لحظه ای که در وجودم به تکاپو افتادی من نیمه گمشده ام را در وجود خودم پیدا  کردم ... لحظه هایی که معنی آن را فقط من و تو می دانیم  لحظه ای که تو را برای اولین بار در آغوشم دادن و من در لح...
18 ارديبهشت 1392

خبر شیرین بارداری مامان

فکر کنم یکی از روزهای سرد بهمن ٨٩ به گمانم ٨٩.١١.١٣ بود که خبر شیرینی سرمای زمستونو از یاد من و مامان برد و اون خبر چیزی نبود جز اینکه شما قدم به زندگی ما گذاشتید   روز سه شنبه ١٢ اسفند سال ١٣٨٩ بود که احساس کردم دارم مامان میشم البته خودم که تجربه ای نداشتم ولی از شرایطی که داشتم خاله فاطمه حدس زد که یه خبراییه ظهر بود که به بابایی زنگ زدم و بابایی بیبی چک گرفت و با عجله اورد خونه و خودش رفت وقتی دیدم دو تا خطش رنگی شد اصلا باورم نمیشد که دارم مامان میشم به بابایی زنگ زدم و اونم اصلا باورش نمیشد که داره بابا میشه به خاله زنگ زدم و خیلی خوشحال شد و گفت سریع برو د...
18 ارديبهشت 1392