کوثر جونیکوثر جونی، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

نینی قلمبه

خبر شیرین بارداری مامان

فکر کنم یکی از روزهای سرد بهمن ٨٩ به گمانم ٨٩.١١.١٣ بود که خبر شیرینی سرمای زمستونو از یاد من و مامان برد و اون خبر چیزی نبود جز اینکه شما قدم به زندگی ما گذاشتید   روز سه شنبه ١٢ اسفند سال ١٣٨٩ بود که احساس کردم دارم مامان میشم البته خودم که تجربه ای نداشتم ولی از شرایطی که داشتم خاله فاطمه حدس زد که یه خبراییه ظهر بود که به بابایی زنگ زدم و بابایی بیبی چک گرفت و با عجله اورد خونه و خودش رفت وقتی دیدم دو تا خطش رنگی شد اصلا باورم نمیشد که دارم مامان میشم به بابایی زنگ زدم و اونم اصلا باورش نمیشد که داره بابا میشه به خاله زنگ زدم و خیلی خوشحال شد و گفت سریع برو د...
18 ارديبهشت 1392

زندگی عشقولانه ى مامان و بابا

جونم برای دختر گلم بگه سال ١٣٨٢ بود که تازه از سربازی راحت شده بودم که تصمیم گرفتند دست و پای بابا  رو بند کنند     یه روز که یادم نیست چندم فروردین بود ولی یادم هست که توی روزهای عید بود عمو  ناصر بهم زنگ زد و گفت بیا کارت دارم. بعدالظهر همون روز رفتم دیدنش خونشون. شاید الان که اینارو میخونی دیگه اون خونه نباشه ولی یه روز میبرمت که اونجارو ببینی . چونکه من از اونجا خیلی خاطرات خوبی دارم. بعد از کلی صحبتهای مختلف عمو ناصر گفت که چند روز پیش مامانت اونجا بوده و  اون همونجوریکه داشته چایی میخورده و به مامانت نگاه میکرده ، پیش خودش میگه که خواهر زنم که بزرگ ش...
18 ارديبهشت 1392
1