کوثر جونیکوثر جونی، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

نینی قلمبه

18 ماهگی تا 24 ماهگی نی نی قلمبه

1392/2/18 2:16
نویسنده : مامان
1,547 بازدید
اشتراک گذاری

 

 ایمان دارم که قشنگترین عشق، نگاه مهربان خداوند به بندگانش است، پس من تو را به

همان نگاه می سپارم و می دانم تا وقتی که پشتت به خدا گرم است تمام هراس های دنیا

خنده دار است ...

 

 

 niniweblog.com

 

 

مهمترین کاری که این مدت یاد گرفتی خوب انجام بدی  شیطنت و خرابکاریه

niniweblog.com  

  

این چه شکلیه اخه؟؟؟

تا الان دقیقا ١٤ تا دندون در اوردیااااااا

  

یه روز صبح به زور نینیت رو نشونده بودی کنارت باهات کارتون ببینه 

 

 مشغول بالا رفتن از تخت

 

  اینجا پارک ابشاره

یه بعد از ظهر با بابایی رفته بودیم گردش

حسابی راه رفتی و شیطونی کردی

niniweblog.com 

 

 

 

 

 

 بعد از اونجا رفتیم پارک رو به روی خونمون تا سرسره بازی کنی 

 

 

 

 

 

 

 

قربونت بشم من

 

 

 

 بعد از حمام

با موهای ژولی پولی

 

 niniweblog.com

 

 یه روز جمعه که بابایی مرخصی داشت با همدیگه ٣ تایی رفتیم پارک چیتگر

حسابی اذیتمون کردی ولی خیلی خوش گذشت

niniweblog.com

 

 

 

اینم یه نینی بود که باهاش دوست شده بودی 

 کوثر خانم مشغول خوردن نون و خامه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داری تلاش میکنی تل بزنی به سرت 

  بالاخره موفق شدی

 

 از اولی که به دنیا امدی تا حالا علاقه شدیدی به  کفش و صندل داری

کوچولو تر بودی هر جا کفش یا صندل میدیدی میرفتی سمتشو لیس میزدی

حالا که بزرگتر شدی صندل از پات در نمیاد

همیشه باید پات باشه

اینجا صندلهای خودتو پیدا نکردی زودی صندل بابایی رو پوشیدی 

 

 قرار بود با خاله بهاره و عمو بهرام بریم فرحزاد

قبلش بردیمت پارک ازت عکس بگیریم ولی همکاری نکردی و میخواستی بری

شیطونی 

niniweblog.com 

 

 

 اینم جوجو کوچولوته که یه مدت عادت کرده بود وقتی پنجره اتاقت باز بود میومد تو

اتاقت ما هم همیشه براش غذا میریختیم

اخر سر هم بالای کمدت لونه درست کرده بود واسه خودشو دو تا شده بودن میومدن لب

پنجره غذا میخوردن

نه تو از اونا میترسیدی نه اونا از ما

بعدش دیگه همسایه پایینیمون اعتراض کرد که برنج  میریزه تو

بالکنشون  مجبور شدیم دیگه پنجره رو ببندیم

هومممممممممممممممم 

 niniweblog.com

یه صبح که تازه از خواب بیدار شده بودی یه لحظه ازت غافل شدم امدم دیدم رفتی سر

کرم مامانی

برداشتی و تمام جونتو کرمی کردی  بعدشم ذوق میکردی که مثلا لاک زدی

 

 

 

 

 

اینم یکی دیگه از بازیاته

نینیهاتو به ترتیب میچینی خودتم میشینی کنارشون و باهاشون حرف میزنی

 

 

 

یه روز که نهار ماکارانی داشتیم

niniweblog.com

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 بالاخره بنیتا خانم دنیا امددددددددددددددد

niniweblog.com

 

روز٢٨ خرداد نود و یک 

از شانسمون اون روز مهمونی دعوت بودیم

اونجا همش دلم پیش خاله بود و هی تند تند به عمو بهرام زنگ میزدم

بنیتا جونم خوش امدی به دنیااااااااااااا

اینم عکسش

 

 

اینجا هم اماده شده بودی بریم مهمونی

 

 

 

 

 نیمه شعبان با خاله ها ودایی علی و مامان جون رفته بودیم پارک اب و اتش 

 تا تونستی اونجا اب بازی کردی 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 دوچرخه تم برده بودیم اولین بار بود سوار میشدی

حسابی ذوق زده بودی و برات تازگی داشت

 niniweblog.com

 

 

تو ماه رمضونی یه شب سحر بیدار شدی و با ما سحری خوردی

کلی غذا خوردی نصفه شبی به ما که خیلی مزه داد باهامون سحری خوردی

اینم دسر  

 

یه روز هم مامان جون خونمون بود

باهاش قران خوندی

جانماز هم گذاشته بودی جلوت هرزگاهی سجده میرفتی 

داشتیم میرفتیم مهمونی

 افطاری دعوت بودیم خونه عموی مامانی

این لباس خوشگلتو خاله مریم از مکه برات سوغاتی اورده بود 

 

 

 

 

وقتایی که میریم پیش بابا حاجی زودی شروع میکنی به فاتحه خوندن

بلد که نیستی ولی انگشتاتو میذاری رو قبر و هی لب خونی میکنی

 

 

 

 

 

 

اینم شما و مرغ مینا

خونه عموی مامانی دعوت بودیم

 انقدر شیطونی کردی مرغ میناشونو اوردن که شما یه دقیقه زمین بند شی

از اونم نترسیدی

همه انگشتاتو کرده بودی تو قفسش

 

واست لاک زده بودم منتظر بودی خشک بشه 

 

یه پنج شنبه با خاله فاطمه اینا رفته بودیم باغشون

شما هم با علی کوچولو حسابی بازی کردی و بهت خوش گذشت

 

 

 

  اینجا هم علی کوچولوهی میخواست بغلت کنه وشما هم باهاش همکاری میکردی 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 وای گریه واسه چی؟؟؟

 

 

 مامانی عاشق بلالی

هر وقت میریم پارک باید برات بخریم

این دفعه بابایی برات گرفته بود اورده بود خونه

ماشالا..یکدونشو تنهایی خوردی

 

 

 

 اینم یه خراب کاری تازه

یه شب تو اشپزخونه داشتم میوه میشستم یهویی صدام کردی گفتی مامانی بیا بگیر

برگشتم دیدم در ماشین لباسشویی تو دستته

خشکم زده بود

چه جوری کندیش خدا میدونه

ازش عکس گرفتم بعدا زیرش نزنی

 

 

 

  

 تو ١ سالگی که تازه شیشه گرفتی

 

تو ٢ سالگیتم پستونک؟

 

 

 

پستونک خودت که تو دهنت بود

داشتی کمک نینیت میکردی اونم پستونکشو بخوره

 

 

بعدشم زور زور پستونکتو به بابای تعارف کردی

 

 

اینا هم مثلا ژست گرفتناته موقع عکس انداختن

 

 

 

 

  بدون شرح 

 

 

 

 

 

  

 niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

نازگل
18 مرداد 91 14:17
نگاررررررررررررررررر مرض هیجده تا بیست چهار چی؟!!!!!!!!!!!!
نازگل مامی نقل جیگر طلا
22 مرداد 91 16:39
سلام مامان کوثر کوچولو ببخش نظر بالایی مال وقتی بود که تو این آیتم هیچی نبود! حذفش کن دیگههههههه
من طبق معمول با موبایلم و نتونستم جز چند تا عکس ببینم ولی ماشالله چقدر دخملی بزرگ شده و خوشکللللل
ان شالله زیر سایه بلند بابایی و مامانی مهربونش بزرگ بشه بوس گنده واسه دخملی ناز نازی شیطون





مرسی نازی جونم.
بوسسسسسسسسس
نازگل
22 مرداد 91 16:58
راستی اینم واسه زحمتای مامی مهربونش
دختر عمه مائده
20 شهریور 91 10:22
کوثر جون مرسی که آ مدی نظر دادی اگه دوباره نظربدی نظر می دم: تشویقD
عمه susu
20 شهریور 91 15:19
قربونت برم عزیز دل عمه.هوارتا می بوسمت گلم
خاله بهاره
20 شهریور 91 18:31
الهی قربونت برم کوثر نازم خاله جونی ایشاال... همیشه خندون باشی و سلامت گل قشنگم
مرجان
18 آبان 91 17:38
با سلام وبلاگ شکلک وبلاگ پر از شکلک برای وبلاگ های کودکان می باشد اگر به وبلاگ ماسربزنید همیشه در این وب هستید منتظر حضور سبزو گرمتون هستیم