18 ماهگی تا 24 ماهگی نی نی قلمبه
ایمان دارم که قشنگترین عشق، نگاه مهربان خداوند به بندگانش است، پس من تو را به
همان نگاه می سپارم و می دانم تا وقتی که پشتت به خدا گرم است تمام هراس های دنیا
خنده دار است ...
مهمترین کاری که این مدت یاد گرفتی خوب انجام بدی شیطنت و خرابکاریه
این چه شکلیه اخه؟؟؟
تا الان دقیقا ١٤ تا دندون در اوردیااااااا
یه روز صبح به زور نینیت رو نشونده بودی کنارت باهات کارتون ببینه
مشغول بالا رفتن از تخت
اینجا پارک ابشاره
یه بعد از ظهر با بابایی رفته بودیم گردش
حسابی راه رفتی و شیطونی کردی
بعد از اونجا رفتیم پارک رو به روی خونمون تا سرسره بازی کنی
قربونت بشم من
بعد از حمام
با موهای ژولی پولی
یه روز جمعه که بابایی مرخصی داشت با همدیگه ٣ تایی رفتیم پارک چیتگر
حسابی اذیتمون کردی ولی خیلی خوش گذشت
اینم یه نینی بود که باهاش دوست شده بودی
کوثر خانم مشغول خوردن نون و خامه
داری تلاش میکنی تل بزنی به سرت
بالاخره موفق شدی
از اولی که به دنیا امدی تا حالا علاقه شدیدی به کفش و صندل داری
کوچولو تر بودی هر جا کفش یا صندل میدیدی میرفتی سمتشو لیس میزدی
حالا که بزرگتر شدی صندل از پات در نمیاد
همیشه باید پات باشه
اینجا صندلهای خودتو پیدا نکردی زودی صندل بابایی رو پوشیدی
قرار بود با خاله بهاره و عمو بهرام بریم فرحزاد
قبلش بردیمت پارک ازت عکس بگیریم ولی همکاری نکردی و میخواستی بری
شیطونی
اینم جوجو کوچولوته که یه مدت عادت کرده بود وقتی پنجره اتاقت باز بود میومد تو
اتاقت ما هم همیشه براش غذا میریختیم
اخر سر هم بالای کمدت لونه درست کرده بود واسه خودشو دو تا شده بودن میومدن لب
پنجره غذا میخوردن
نه تو از اونا میترسیدی نه اونا از ما
بعدش دیگه همسایه پایینیمون اعتراض کرد که برنج میریزه تو
بالکنشون مجبور شدیم دیگه پنجره رو ببندیم
هومممممممممممممممم
یه صبح که تازه از خواب بیدار شده بودی یه لحظه ازت غافل شدم امدم دیدم رفتی سر
کرم مامانی
برداشتی و تمام جونتو کرمی کردی بعدشم ذوق میکردی که مثلا لاک زدی
اینم یکی دیگه از بازیاته
نینیهاتو به ترتیب میچینی خودتم میشینی کنارشون و باهاشون حرف میزنی
یه روز که نهار ماکارانی داشتیم
بالاخره بنیتا خانم دنیا امددددددددددددددد
روز٢٨ خرداد نود و یک
از شانسمون اون روز مهمونی دعوت بودیم
اونجا همش دلم پیش خاله بود و هی تند تند به عمو بهرام زنگ میزدم
بنیتا جونم خوش امدی به دنیااااااااااااا
اینم عکسش
اینجا هم اماده شده بودی بریم مهمونی
نیمه شعبان با خاله ها ودایی علی و مامان جون رفته بودیم پارک اب و اتش
تا تونستی اونجا اب بازی کردی
دوچرخه تم برده بودیم اولین بار بود سوار میشدی
حسابی ذوق زده بودی و برات تازگی داشت
تو ماه رمضونی یه شب سحر بیدار شدی و با ما سحری خوردی
کلی غذا خوردی نصفه شبی به ما که خیلی مزه داد باهامون سحری خوردی
اینم دسر
یه روز هم مامان جون خونمون بود
باهاش قران خوندی
جانماز هم گذاشته بودی جلوت هرزگاهی سجده میرفتی
داشتیم میرفتیم مهمونی
افطاری دعوت بودیم خونه عموی مامانی
این لباس خوشگلتو خاله مریم از مکه برات سوغاتی اورده بود
وقتایی که میریم پیش بابا حاجی زودی شروع میکنی به فاتحه خوندن
بلد که نیستی ولی انگشتاتو میذاری رو قبر و هی لب خونی میکنی
اینم شما و مرغ مینا
خونه عموی مامانی دعوت بودیم
انقدر شیطونی کردی مرغ میناشونو اوردن که شما یه دقیقه زمین بند شی
از اونم نترسیدی
همه انگشتاتو کرده بودی تو قفسش
واست لاک زده بودم منتظر بودی خشک بشه
یه پنج شنبه با خاله فاطمه اینا رفته بودیم باغشون
شما هم با علی کوچولو حسابی بازی کردی و بهت خوش گذشت
اینجا هم علی کوچولوهی میخواست بغلت کنه وشما هم باهاش همکاری میکردی
وای گریه واسه چی؟؟؟
مامانی عاشق بلالی
هر وقت میریم پارک باید برات بخریم
این دفعه بابایی برات گرفته بود اورده بود خونه
ماشالا..یکدونشو تنهایی خوردی
اینم یه خراب کاری تازه
یه شب تو اشپزخونه داشتم میوه میشستم یهویی صدام کردی گفتی مامانی بیا بگیر
برگشتم دیدم در ماشین لباسشویی تو دستته
خشکم زده بود
چه جوری کندیش خدا میدونه
ازش عکس گرفتم بعدا زیرش نزنی
تو ١ سالگی که تازه شیشه گرفتی
تو ٢ سالگیتم پستونک؟
پستونک خودت که تو دهنت بود
داشتی کمک نینیت میکردی اونم پستونکشو بخوره
بعدشم زور زور پستونکتو به بابای تعارف کردی
اینا هم مثلا ژست گرفتناته موقع عکس انداختن
بدون شرح