کوثر جونیکوثر جونی، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

نینی قلمبه

دو و نیم تا سه سالگی نی نی قلمبه

   تقدیس میکنم تو را خلاصه ات کرده ام در دست ها و نگاهت و عجیب که عادت نمیشوی             مامانی دیگه حسابی واسه خودت خانم شدی خودت به تنهایی غذاتو میخوری خیلی تمیز و مرتب           اینم جشن دندونیه بنیتا جونی دلم نیومد عکسای نازشو نذارم وبلاگت عزیزم                              اینم یه عکس ناناز وقتی که داشتیم میرفتیم مهمونی        ...
18 آذر 1392

لالا کردن های نی نی قلمبه

  میدونم خواب ستاره میبینی خنده هات برای من غریبه نیست         کاش بودم کودکی درخواب ناز... غرق رویا... ازحقیقت بی نیاز... کاش... کاش بودم کودکی در خواب ناز...         لالایی کن لالایی مهربونم لالایی کن بخواب شیرین زبونم لالایی کن چراغ خونه من بخواب ای نازنین دردونه من       لالایی کن بخواب خوابت قشنگ گل مهتاب شبات هزار تا رنگه یه وقت بیدار نشی از خواب قصه یه وقت پا نزاری تو شهر غصه      لالایی کن مامان چشماش بیداره ...
22 شهريور 1392

لحظه تولد نی نی قلمبه

   اگه مادری حتی فقط فرزندی رو - فقط و فقط - به دنیا بیاره ... اون فرزند تا آخر عمرش مدیون مادرشه ...٩ ماه از خون مادر خورده و نوشیده و مواد زاید بدنش رو فرستاده تو خون مادر تا مادر تصفیه اش کن و در بدن گرم و نرم مادر زندگی کرده و کلی زحمت بهش داده و موقع بدنیا اومدن چندین روز و ساعتهای زیاد ، دنیا رو جلوی چشمش تیره و تار کرده ... به نظرتون برای فرزندش، مادر بهای کمی پرداخت کرده ... این رو چی میشه گفت ؟ بهاست یا بهانه ...         گل غنچه کرد و غنچه شکفت و خداوند در بهترین روز تاریخ زیباترین هدیه اش را به ما داد     ...
10 خرداد 1392

از شیر گرفتن نینی قلمبه

  روزهای پاییزی با لذتی وصف ناپذیراز پی   هم میگذرند و تو دردانه زندگیم...... بزرگتر شده ای....منطقی تر شده ای....و سعی میکنی بیشتر مسائل را برای خود تحلیل کنی و من این رشد و شکوفایی تو را نظاره گر هستم و به خود میبالم که مادرم... عزیز دل مادر  وابستگیت به جرعه جرعه وجودم همیشه مرا میترساند که چگونه تو را از ارامش روز و شبت جدا کنم و ترسی پنهان همیشه در وجودم بود که این اتفاق را چگونه پشت سر خواهی گذاشت         یکی دو روز بعد از برگشتنمون از کربلا مجبور شدم از شیر بگیرمت مامان جون دو روز بردت مهمونی و پیشم نبودی و بعدش تصمیم گرفتم دیگه بهت شیر ...
4 خرداد 1392

دو تا دو و نیم سالگی نی نی قلمبه

   تنها برنامه ای که تکرارش ارزوی من است پخش زنده ی نگاه زیبای توست              جونم واسه دختر بگه که این مدت که گذشته حسابی برزگ شدی و خانم دیگه شیر مامانی رو نمیخوری شبا اتاق خودت میخوابی دیگه و مهمتر از همه اینکه دیگه پوشک نمیشی افرین دختر نازم که انقدر خوب و خانمی و مامانی رو انقدر دوست داری که خیلی راحت تمام این مراحلو پشت سر گذاشتی و اصلا اذیتم نکردی خیلی دوستت دارم نازنینم نماز خوندنم حسابی یاد گرفتی و همیشه کنار من و بابایی نماز میخونی البته اینجا عروسکتو گذاشته بودم سر سجاده که ازش عکس بگیرم بعدش دیدم امدی عروسکو برداش...
4 خرداد 1392

حمام کردنهای نی نی قلمبه

   چیکه چیکه ، چیکه چیکه آب می چکه از دوش آب داره آب میچکه حالا زود باش برو زیر دوش تا بشی مثل یه دونه موش       شلپ شلوپ آب تنی شلپ شلوپ آب بازی      حالا وقتشه باید لیف بکشی  لیف روی پوست کثیف بکشی      پوستت با لیف و صابون تمیز میشه   اما   کف حموم کف میریزه لیز میشه کف حموم کف میریزه لیز میشه      برای تمیزی مو بزن به سرت شامپو برای تمیزی مو بزن به سرت شامپو     شلپ شلوپ آب تنی شلپ شلوپ هم آبتنی هم آب ...
18 ارديبهشت 1392

18 ماهگی تا 24 ماهگی نی نی قلمبه

    ایمان دارم که قشنگترین عشق، نگاه مهربان خداوند به بندگانش است، پس من تو را به همان نگاه می سپارم و می دانم تا وقتی که پشتت به خدا گرم است تمام هراس های دنیا خنده دار است ...           مهمترین کاری که این مدت یاد گرفتی خوب انجام بدی  شیطنت و خرابکاریه        این چه شکلیه اخه؟؟؟ تا الان دقیقا ١٤ تا دندون در اوردیااااااا     یه روز صبح به زور نینیت رو نشونده بودی کنارت باهات کارتون ببینه     مشغول بالا رفتن از تخت     اینجا پارک ابشاره یه بعد...
18 ارديبهشت 1392

12 ماهگی تا 18 ماهگی نی نی قلمبه

    در مقابل تقدیر خداوند مثل کودکی یک ساله باش...! وقتی او را به هوا می اندازی، می خندد... چون ایمان دارد که تو او را خواهیگرفت...       اولین اتفاق مهم تو این مدت راه رفتن شما خانم گله دیگه یاد گرفتی خیلی خوب رو پاهای نازنینت بایستی و قدم برداری      این پیرهنه خوشگل رو زندایی مامان زحمت کشیدن و برات بافتن خیلی بهت میاد مامانی      واسه چی اونقدر تعجب کردی مامانی؟      این دستمال سر خوشگلتو که من خیلی دوستش داشتم یه بار که رفته بودیم سمرقند گم کردییییی   &nbs...
12 شهريور 1391

6 ماهگی تا 12 ماهگی نی نی قلمبه

  احساس من تنها تپش قلب تو رو میفهمد       مامانی دیگه یاد گرفتی سینه خیز بریا.دیگه همش مشغول فضولی کردنی      داشتم ازت عکس میگرفتم یهو منو دیدی حالا داری میای سمت مامانی      دیگه حسابی یاد گرفتی پاتو بذاری دهنت      این کفش خوردن تو هم که تمومی نداره.مثل اینکه خیلی کفش خوردنو دوست داری  چون هرجا کفش یا صندل ببینی سریع میری سراغش لیس بزنی      نازی دختر شیرینم      قربونت برم که با کلی زحمت پاتو میکنی دهنت    ...
26 مرداد 1391