از شیر گرفتن نینی قلمبه
روزهای پاییزی با لذتی وصف ناپذیراز پی هم میگذرند و تو دردانه زندگیم...... بزرگتر شده ای....منطقی تر شده ای....و سعی میکنی بیشتر مسائل را برای خود تحلیل کنی و من این رشد و شکوفایی تو را نظاره گر هستم و به خود میبالم که مادرم... عزیز دل مادر وابستگیت به جرعه جرعه وجودم همیشه مرا میترساند که چگونه تو را از ارامش روز و شبت جدا کنم و ترسی پنهان همیشه در وجودم بود که این اتفاق را چگونه پشت سر خواهی گذاشت یکی دو روز بعد از برگشتنمون از کربلا مجبور شدم از شیر بگیرمت مامان جون دو روز بردت مهمونی و پیشم نبودی و بعدش تصمیم گرفتم دیگه بهت شیر ...