کوثر جونیکوثر جونی، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

نینی قلمبه

دوران شیرین بارداری و عکسهای سیسمونی

1392/2/18 2:06
نویسنده : مامان
2,420 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازنینم

میخوام یه کم از روزهایی که تو دل مامانی بودی برات تعریف کنم

niniweblog.com

 niniweblog.com

 

کم کم  دوران سختی بارداری مامان شروع شد ( اینو نوشتم تا قدر مامانو بدونی ) 

 

هر روز تو این انتظار بودیم که جنسیت نینیمون مشخص بشه . 

اون موقع که فهمیدم باردارم اصلا باورم نمیشد.همش فکر میکردم اشتباهی شده.

تا وقتی که رفتیم سونو گرافی و برای اولین بار اونجا دیدیمت.

niniweblog.com

وای که چه روز خوبی بود اون روز.

برای اولین بار که رفتیم فکر کنم حدود ٣ ماهم بود.دکترم میگفت برای تعیین جنسیت زوده ولی من

انقده هول بودم که گفتم برام سونو بنویسه.

همینجوری شانسی رفتیم یه دکتر و سونو گرافی رو انجام دادیم.بعد ها فهمیدیم که دکتر خیلی خوبیه و سونو هاش خیلی دقیقه.از خانم دکتر اجازه گرفتیم و بابایی هم

امد داخل.چون ار من هول تر بود.

اونجا خانم دکتر گفت که نینیمون دختره ولی گفت برای خرید سیسمونی عجله نکنید.خانم دکتر با

حوصله همه قسمتهای بدنتو به بابایی نشون داد و منم حسابی تو شوک بودم.دیگه اونجا بود که

باورم شد راستی راستی دارم مامان میشم.

بعد از انجام سونوگرافی معلوم شد که باید منتظر یه خانم کوچولو خوشگل باشیم. 

 

niniweblog.com

دکتر گفت وزنت ١٣٠ گرمه.

منو بابا حسابی خورد تو ذوقمون.فکر کردیم خیلی کوچولویی.بابا به دکتر گفت.خانم دکتر هم گفت

این خیلی وزن مناسبیه.کم که نیست هیچ.زیاد هم هست.

اون روز روز خیلی خوبی بود برای ما.

باباniniweblog.comکه شبش خواب تو رو هم دید.niniweblog.com

وحسابی متحول شده بود

 

خلاصه هر بار که میرفتیم سونو میدیدیم که داری قلمبه تر میشی.

اسمتو گذاشته بودیم نینی قلمبه

تو این دوران بارداری روزهای تلخ و شیرین زیاد داشتیم.ولی فقط یاد و نام تو میتونست حسابی

دلگرممون کنه.

حسابی زندگیمون متحول شده بود.

تو ماه ٥ بارداری بودم که فهمیدم دیابت بارداری دارم.به خاطرت یه سه روزی هم بیمارستان پیامبران

بستری شدم تا قند خونمو کنترل کنن

niniweblog.com

بعدشم که انسولین زدن ها و ازمایشات و پرهیز کردنام شروع شد.وای که چه عذابی کشیدم سر این

دیابت لعنتی.

 

 

دیگه تمام تلاش مامان جون و مامان تهیه سیسمونی برای یه خانم خشگله بود.

 

 

 

هر روز مامان جون و مامان تو بازار دنبال خرید برای شما بودند.

 

 مامانی با اون حالش چون خیلی روی سیسمونی شما حساس بود خودشم میرفت برای خرید.

 

 خلاصه سیسمونی با طرح کیتی هر روز کامل تر میشد . 

 

niniweblog.com

 

چونکه قرار بود بعد از به دنیا اومدنت بریم خونه مامان جون تا از مامانی و شما

 

 مراقبت کنه سیسمونیتم تو یکی از اتاقای مامان جون چیدیم . روز ٨٩.٦.٣١روز

 

 مهمونی سیسمونیت بود و کلی مهمون دعوت کرده بودیم تا بیان اتاق خوشگلتو ببینن

اینم عکسهای سیسمونیت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 خیلی دوستت دارم نینی قلمبه.

niniweblog.com

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

جغله کوچولو
4 دی 90 1:50
سلام چه وبلاگ خوب و قشنگی دارید تبریک میگم. خوشحال میشم به وبلاگ من هم تشریف بیارین .در ضمن یک اتفاق جدید افتاده و اون اینه که داستانم مورد پسند قرار گرفته و دارن از روش" بازی رایانه ای جغله و غول سرزمین تنبلی "رو میسازن و بنا بر نظر سازندگان تصمیم بر این است که اسم تمام دوستانم رو در سایت بازی بیارن تا همه بچه های ایران دوستان خوب نی نی وبلاگی من رو بشناسن . در ضمن هر دوستی که مطلبی از داستان جغله و غول سرزمین تنبلی که من نوشتم. توی وبلاگش بنویسه هر هفته یک لینک جایزه که یک بازی کامپیوتری کوچیک و قشنگه براش ارسال میشه. باز هم ممنون ... خانوادگی موفق و سلامت باشین. تا بعد خدانگهدار ... www.jegheleh.niniweblog.com
دخترعمه مائده
4 خرداد 91 13:13
منم دوستت دارم.

بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

نازگل
20 اردیبهشت 92 10:57
سلام سلام
به به چقدر با سلیقه و کامل و خوشکل مثل خود دخمل طلا
در ضمن شیک و باکلاس خخخخخخ
جهیزیه هم که حاضره توی کمد و ویترین چیده شده!

ولی من هر چی نگاه کردم آغوشی مشهورو ندیدما هههههه

بوس واسه کوثر کوچولوی عزیز

دست مامان بزرگشم درد نکنه


نازی اون اغوشی رو از کیش واسش گرفته بودم دیگه.

یادت رفت؟؟؟